
علی شکوریراد
مقام معظم رهبری تأکید کردهاند که از همان ابتدا دستور دادهاند به جنایتهایی که در حوادث بعد از انتخابات بخصوص در کوی دانشگاه تهران و بازداشتگاه کهریزک رخ دادهاست رسیدگی و عاملان آنها بدون در نظر گرفتن مقام و موقعیت سازمانیشان مجازات شوند.
این حساسیت و دستور خوشحال کنندهاست اما ذهن نقاد مرا امیدوار نمیسازد که اتفاق خاصی بیافتد. یعنی یک رسیدگی عادلانه صورت بگیرد و حقیقتاً آنان که جنایت کردهاند مجازات شوند. شاید در مورد شکنجهگر و قاتل شهید محسن روح الامینی این اتفاق بیافتد و بر اثر پیگیری پدر و مادر صاحب نفوذ شهید، قاتل پیدا، شاید معرفی و پس ازمحاکمه در دادگاه به قصاص محکوم شود. آنگاه پدر و مادر شهید بزرگوارانه از قصاص او بگذرند تا همه چیز ختم به خیر شود.
مردمی که یک بار پس از افشای قتلهای زنجیرهای کاملاً امیدوار شدهبودند که به آن جنایتها، که همۀ مقامات وقت و بخصوص رهبری بر فجیع بودن آن تأکید کردهبودند، رسیدگی و عاملان آنها مجازات شوند وبعد، نه تنها امیدشان نا امید شد بلکه در روند رسیدگی به آن جنایتها، فجایع و جنایتهای بدتری را مشاهده کردند، اکنون یاد گرفتهاند که دیگر بیهوده بخود امید ندهند تا بعد بخواهند سرخوردهشوند. بنابراین با "دستور رسیدگی" قدری نا باورانه مواجه شده و خوشحالی را گذاشتهاند برای وقتی که این دستور اجرا بشود و اینکه چگونه اجرا بشود.
این یک بعد ماجراست اما بنظر من بعد مهم تر این است که چرا این جنایتها اتفاق افتاد و چرا از وقوع آنها جلوگیری نشد. بارها صدا و سیما خبر و یا فیلم برخوردهای خشن پلیس و یا مأمورا ن کشورهای دیگر را با مردم خود یا ملتهای دیگر پخش نموده و آن را حمل بر وحشی گری و قانون گریزی نه فقط آن پلیس یا مأمور بلکه نشانی از وجود جرم و جنایت سیستماتیک در سازمان پلیس و حتی دولت مطبوعۀ او کردهاست که البته پر بیراه نبودهاست.
اگر یک پلیس سفید پوست در امریکا یک شهروند سیاهپوست را خارج از عرف پلیس امریکا مورد ضرب و جرح قرار دهد معنای طبیعی آن این است که در سازمان پلیس امریکا دقت لازم برای جلوگیری از بکار گرفتن افرادی که ممکن است دارای انگیزه نژادپرستانه باشند وجود نداشتهاست و اگر این مورد اکنون توسط یک خبرنگار فاش شدهاست حتما موارد بسیار دیگری هم بوده که صدایش در نیامدهاست. اگر سربازان امریکایی در زندان ابوغریب عراق زندانیان را شکنجه کردهاند، آن سربازان از نظر ملت عراق و جهانیان، تنها متهمان این جنایت نیستند و بدون تردید مسئولیت آن اقدام نه تنها با فرمانده نظامیان امریکا در عراق، بلکه با دولت امریکاست بخصوص اینکه اگر چنین جنایتی تکرار بشود.
فاجعۀ کوی دانشگاه تهران یک بار در سال 78 اتفاق افتاد. عدهای لباس شخصی با حمایت نیروی انتظامی شبانه به خوابگاه ریختند و بطور وحشیانهای دانشجویان را در اتاقهایی که در آن آرمیده بودند مورد ضرب و جرح قرار داده و با خود برده و در یک بازداشتگاهی تحت اشراف نیروی انتظامی زندانی کردند. مقام معظم رهبری سه روز بعد، این اقدام را وحشیانه و جنایت خواندند. با فشارشورای امنیت کشور و رئیس جمهور وقت فرمانده نیروی انتظامی تهران برکنار شد.
دستگاه قضایی کسی را در آن جنایت مجرم نشناخت ولی در عوض کسانی را که از حقوق دانشجویان دفاع کردهبودند محاکمه کرد. اکنون همان فاجعه و جنایت با ابعادی وسیع تر اتفاق افتادهاست و رهبری نیز آن را جرم و جنایت نامیده و مانند بار قبل دستور رسیدگی دادهاند. البته صدای فجایع در تهران زود در میآید و خبری میشود و الا فاجعۀ دانشگاه تبریز در سال 78 وفاجعههای دانشگاه اصفهان و شیراز در سال جاری کوچکتر از آنچه در تهران اتفاق افتاده، نبودهاست. گیریم این بار رسیدگی قضایی، بهتر از دفعۀ قبل باشد و حقیقتاً عاملان اصلی ضرب و جرح و قتل مردم در کوی دانشگاه و بازداشتگاه کهریزک مجازات شوند، سوال این است که چرا این مقدار جرم و جنایت توسط نیروهایی که باید حافظ جان و مال و ناموس مردم باشند امکان پذیر و تکرار شدهاست.
پس از انتخابات، اعمال خشونت فاجعه آمیز توسط نیروهای مخصوص ولباس شخصیهای همراه آنان علیه مردمی که تجمع و یا اعتراض مسالمت آمیز انجام میدادند چندان رخ داده و فیلمهای آنها در فضای اینترنت و تلویزیونهای ماهوارهای نمایش داده شدهاند که مجالی برای طفره رفتن، توجیه و سلب مسئولیت باقی نمیگذارد.
ما به کسی باتوم، اسلحه و اختیار دادهایم و او را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط ساختهایم که قانون نمیشناسد، مردم را دشمن میبیند و در خیابان باطومش را بی محابا بر سر زن و مرد و پیر و جوان فرود میآورد، از بام پایگاه و مسجد پی در پی بداخل جمعیت بی سلاح تیراندازی میکند و اندیشۀ جان انسانها ندارد.
در خیابانی خلوت قلب پسری جوان را که تازه از خانه بیرون آمده است نشانه میگیرد و شلیک میکند، جوانی را که بر روی بام خانهاش اللهاکبر میگوید به خون مینشاند و جوان معترض بی سلاح را با هدف گیری دقیق به قتل میرساند. کسانی را بر مردم مسلط کردهایم که به آنها آموزشی ندادهایم که در هنگام تسلط بر مردم طاغوت نشوند و مسئولیت اختیارشان را بشناسند. فرصت دادهایم تا هر که را خواستند، به هر نحو بازداشت کنند، به هر کجا ببرند، هر طور نگه دارند و با آنان هر کار بخواهند بکنند.
چشم بستهایم تا خیل جان باختگان و مجروحان را نبینیم و رنج بی حساب خانوادههایی که از حال و روز عزیزان و فرزندان خود بی خبرند را حس نکنیم. با خود گفتهایم ما که خود ندیدهایم، ماهواره هم که نداریم. به اینترنت هم که اعتماد نمیکنیم. حتماً واقعیت همان است که صدا و سیمای جمهوری اسلامی نمایش میدهد و دستگاههای رسمی گزارش میکنند. تکلیف ما بر این اساس تعریف میشود و اگر غیر از این باشد عندالله معذوریم. اگر هم گاهی آشنایی خبر موثقی بما رساندهاست متأثر شدهایم و بر پیشانی خود زدهایم اما آن را یک استثنا و ناشی از خطای فردی قلمداد کردهایم.
فارغ از بحث وقوع تخلف و تقلب گسترده در انتخابات و بی تدبیریهای سیاسی در مهار اعتراضات مردمی به نتایج اعلام شده، بی کفایتی نیروی انتظامی و قرارگاه ثارالله در مأموریت کنترل اعتراضات خیابانی و حفظ امنیت شهر حتی از زاویه نگاه حاکمیت موجود، کاملاً محرز است. آنها هزینۀ بزرگی روی دست نظام گذاشتهاند که بسادگی جبران نخواهد شد.
کوتاهی و انحراف در تعریف مأموریت، گزینش وتربیت نیرو، و نظارت بر عملکرد نهادهای حافظ نظم و خطا در نصب فرماندهان، چشمگیر بودهاست که چنین فجایعی اتفاق افتاده و یا تکرار شدهاست. دلسوزان جامعه در گذشته در این مورد همواره هشدار دادهاند اما مورد توجه قرار نگرفتهاست. اکنون اگر حتی بحث سیاسی عدم پذیرش نتیجه انتخابات و نا مشروع بودن دولت برآمده از آن، با تنفیذ، تحلیف و معرفی دولت فروکش کند، خون بر زمین ریختۀ بی گناهان، تن رنجور مجروحان و مصدومان، و آه غم آسیب دیدگان و مظلومان اجازه نخواهد داد ظلمی که در انتخابات و پس از آن بر مردم رفت فراموش شود و به زعم حاکمان اوضاع عادی بشود.
اینجانب به سهم خود در یادداشت "از سردار نظری تا سردار رادان"، که قریب دو سال پیش و در ابتدای راهاندازی وبلاگم نوشته و منتشر کردم، در این موارد هشدار داده بودم که بخشی از آن را به عنوان نمونه در اینجا میآورم:
"سردار رادان را از نزدیک ندیدهام اما گفتگوی فرزاد حسنی با او را در برنامه کولهپشتی دیدم. بنظر میآید او هم مانند فرهاد نظری پر شور وبا انگیزه است و اعتقادی کار میکند و این نوع کار را بر کار قانونی ترجیح میدهد. از عملکرد او در مدت مسئولیتش میتوان فهمید که او مفاهیم امنیت و نظم را بسیار وسیع گرفته و خود را متولی همه چیز کردهاست. اکنون بر اساس ارائه مفهومی گسترده از امنیت اجتماعی، حجم بزرگی از کار تعریف شدهاست که هیچ نسبتی با توان و استعدا د مادی و معنوی سازمان موجود پلیس ندارد. نتیجه طبیعی این وضعیت ناکارآمدی پلیس در انجام وظایف حیاتی آن خواهد بود . و مهمتر آنکه در صورت بروز یک بحران کوچک، بخاطر وجود تلقی نادرست از وظیفه پلیس، این استعداد وجود دارد که همچون 18 تیر، فرماندهی پلیس دچار هیجان سیاسی یا ایدئولوژیک شده و بجای فرو نشاندن آتش بحران، خود در آن بدمد و دامنهاش را گسترش بدهد. در این حال او نیز خواهد سوخت اما مسئو لیت برعهدۀ کسانی خواهد بود که این هشدارها را جدی نمیگیرند."
این حساسیت و دستور خوشحال کنندهاست اما ذهن نقاد مرا امیدوار نمیسازد که اتفاق خاصی بیافتد. یعنی یک رسیدگی عادلانه صورت بگیرد و حقیقتاً آنان که جنایت کردهاند مجازات شوند. شاید در مورد شکنجهگر و قاتل شهید محسن روح الامینی این اتفاق بیافتد و بر اثر پیگیری پدر و مادر صاحب نفوذ شهید، قاتل پیدا، شاید معرفی و پس ازمحاکمه در دادگاه به قصاص محکوم شود. آنگاه پدر و مادر شهید بزرگوارانه از قصاص او بگذرند تا همه چیز ختم به خیر شود.
مردمی که یک بار پس از افشای قتلهای زنجیرهای کاملاً امیدوار شدهبودند که به آن جنایتها، که همۀ مقامات وقت و بخصوص رهبری بر فجیع بودن آن تأکید کردهبودند، رسیدگی و عاملان آنها مجازات شوند وبعد، نه تنها امیدشان نا امید شد بلکه در روند رسیدگی به آن جنایتها، فجایع و جنایتهای بدتری را مشاهده کردند، اکنون یاد گرفتهاند که دیگر بیهوده بخود امید ندهند تا بعد بخواهند سرخوردهشوند. بنابراین با "دستور رسیدگی" قدری نا باورانه مواجه شده و خوشحالی را گذاشتهاند برای وقتی که این دستور اجرا بشود و اینکه چگونه اجرا بشود.
این یک بعد ماجراست اما بنظر من بعد مهم تر این است که چرا این جنایتها اتفاق افتاد و چرا از وقوع آنها جلوگیری نشد. بارها صدا و سیما خبر و یا فیلم برخوردهای خشن پلیس و یا مأمورا ن کشورهای دیگر را با مردم خود یا ملتهای دیگر پخش نموده و آن را حمل بر وحشی گری و قانون گریزی نه فقط آن پلیس یا مأمور بلکه نشانی از وجود جرم و جنایت سیستماتیک در سازمان پلیس و حتی دولت مطبوعۀ او کردهاست که البته پر بیراه نبودهاست.
اگر یک پلیس سفید پوست در امریکا یک شهروند سیاهپوست را خارج از عرف پلیس امریکا مورد ضرب و جرح قرار دهد معنای طبیعی آن این است که در سازمان پلیس امریکا دقت لازم برای جلوگیری از بکار گرفتن افرادی که ممکن است دارای انگیزه نژادپرستانه باشند وجود نداشتهاست و اگر این مورد اکنون توسط یک خبرنگار فاش شدهاست حتما موارد بسیار دیگری هم بوده که صدایش در نیامدهاست. اگر سربازان امریکایی در زندان ابوغریب عراق زندانیان را شکنجه کردهاند، آن سربازان از نظر ملت عراق و جهانیان، تنها متهمان این جنایت نیستند و بدون تردید مسئولیت آن اقدام نه تنها با فرمانده نظامیان امریکا در عراق، بلکه با دولت امریکاست بخصوص اینکه اگر چنین جنایتی تکرار بشود.
فاجعۀ کوی دانشگاه تهران یک بار در سال 78 اتفاق افتاد. عدهای لباس شخصی با حمایت نیروی انتظامی شبانه به خوابگاه ریختند و بطور وحشیانهای دانشجویان را در اتاقهایی که در آن آرمیده بودند مورد ضرب و جرح قرار داده و با خود برده و در یک بازداشتگاهی تحت اشراف نیروی انتظامی زندانی کردند. مقام معظم رهبری سه روز بعد، این اقدام را وحشیانه و جنایت خواندند. با فشارشورای امنیت کشور و رئیس جمهور وقت فرمانده نیروی انتظامی تهران برکنار شد.
دستگاه قضایی کسی را در آن جنایت مجرم نشناخت ولی در عوض کسانی را که از حقوق دانشجویان دفاع کردهبودند محاکمه کرد. اکنون همان فاجعه و جنایت با ابعادی وسیع تر اتفاق افتادهاست و رهبری نیز آن را جرم و جنایت نامیده و مانند بار قبل دستور رسیدگی دادهاند. البته صدای فجایع در تهران زود در میآید و خبری میشود و الا فاجعۀ دانشگاه تبریز در سال 78 وفاجعههای دانشگاه اصفهان و شیراز در سال جاری کوچکتر از آنچه در تهران اتفاق افتاده، نبودهاست. گیریم این بار رسیدگی قضایی، بهتر از دفعۀ قبل باشد و حقیقتاً عاملان اصلی ضرب و جرح و قتل مردم در کوی دانشگاه و بازداشتگاه کهریزک مجازات شوند، سوال این است که چرا این مقدار جرم و جنایت توسط نیروهایی که باید حافظ جان و مال و ناموس مردم باشند امکان پذیر و تکرار شدهاست.
پس از انتخابات، اعمال خشونت فاجعه آمیز توسط نیروهای مخصوص ولباس شخصیهای همراه آنان علیه مردمی که تجمع و یا اعتراض مسالمت آمیز انجام میدادند چندان رخ داده و فیلمهای آنها در فضای اینترنت و تلویزیونهای ماهوارهای نمایش داده شدهاند که مجالی برای طفره رفتن، توجیه و سلب مسئولیت باقی نمیگذارد.
ما به کسی باتوم، اسلحه و اختیار دادهایم و او را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط ساختهایم که قانون نمیشناسد، مردم را دشمن میبیند و در خیابان باطومش را بی محابا بر سر زن و مرد و پیر و جوان فرود میآورد، از بام پایگاه و مسجد پی در پی بداخل جمعیت بی سلاح تیراندازی میکند و اندیشۀ جان انسانها ندارد.
در خیابانی خلوت قلب پسری جوان را که تازه از خانه بیرون آمده است نشانه میگیرد و شلیک میکند، جوانی را که بر روی بام خانهاش اللهاکبر میگوید به خون مینشاند و جوان معترض بی سلاح را با هدف گیری دقیق به قتل میرساند. کسانی را بر مردم مسلط کردهایم که به آنها آموزشی ندادهایم که در هنگام تسلط بر مردم طاغوت نشوند و مسئولیت اختیارشان را بشناسند. فرصت دادهایم تا هر که را خواستند، به هر نحو بازداشت کنند، به هر کجا ببرند، هر طور نگه دارند و با آنان هر کار بخواهند بکنند.
چشم بستهایم تا خیل جان باختگان و مجروحان را نبینیم و رنج بی حساب خانوادههایی که از حال و روز عزیزان و فرزندان خود بی خبرند را حس نکنیم. با خود گفتهایم ما که خود ندیدهایم، ماهواره هم که نداریم. به اینترنت هم که اعتماد نمیکنیم. حتماً واقعیت همان است که صدا و سیمای جمهوری اسلامی نمایش میدهد و دستگاههای رسمی گزارش میکنند. تکلیف ما بر این اساس تعریف میشود و اگر غیر از این باشد عندالله معذوریم. اگر هم گاهی آشنایی خبر موثقی بما رساندهاست متأثر شدهایم و بر پیشانی خود زدهایم اما آن را یک استثنا و ناشی از خطای فردی قلمداد کردهایم.
فارغ از بحث وقوع تخلف و تقلب گسترده در انتخابات و بی تدبیریهای سیاسی در مهار اعتراضات مردمی به نتایج اعلام شده، بی کفایتی نیروی انتظامی و قرارگاه ثارالله در مأموریت کنترل اعتراضات خیابانی و حفظ امنیت شهر حتی از زاویه نگاه حاکمیت موجود، کاملاً محرز است. آنها هزینۀ بزرگی روی دست نظام گذاشتهاند که بسادگی جبران نخواهد شد.
کوتاهی و انحراف در تعریف مأموریت، گزینش وتربیت نیرو، و نظارت بر عملکرد نهادهای حافظ نظم و خطا در نصب فرماندهان، چشمگیر بودهاست که چنین فجایعی اتفاق افتاده و یا تکرار شدهاست. دلسوزان جامعه در گذشته در این مورد همواره هشدار دادهاند اما مورد توجه قرار نگرفتهاست. اکنون اگر حتی بحث سیاسی عدم پذیرش نتیجه انتخابات و نا مشروع بودن دولت برآمده از آن، با تنفیذ، تحلیف و معرفی دولت فروکش کند، خون بر زمین ریختۀ بی گناهان، تن رنجور مجروحان و مصدومان، و آه غم آسیب دیدگان و مظلومان اجازه نخواهد داد ظلمی که در انتخابات و پس از آن بر مردم رفت فراموش شود و به زعم حاکمان اوضاع عادی بشود.
اینجانب به سهم خود در یادداشت "از سردار نظری تا سردار رادان"، که قریب دو سال پیش و در ابتدای راهاندازی وبلاگم نوشته و منتشر کردم، در این موارد هشدار داده بودم که بخشی از آن را به عنوان نمونه در اینجا میآورم:
"سردار رادان را از نزدیک ندیدهام اما گفتگوی فرزاد حسنی با او را در برنامه کولهپشتی دیدم. بنظر میآید او هم مانند فرهاد نظری پر شور وبا انگیزه است و اعتقادی کار میکند و این نوع کار را بر کار قانونی ترجیح میدهد. از عملکرد او در مدت مسئولیتش میتوان فهمید که او مفاهیم امنیت و نظم را بسیار وسیع گرفته و خود را متولی همه چیز کردهاست. اکنون بر اساس ارائه مفهومی گسترده از امنیت اجتماعی، حجم بزرگی از کار تعریف شدهاست که هیچ نسبتی با توان و استعدا د مادی و معنوی سازمان موجود پلیس ندارد. نتیجه طبیعی این وضعیت ناکارآمدی پلیس در انجام وظایف حیاتی آن خواهد بود . و مهمتر آنکه در صورت بروز یک بحران کوچک، بخاطر وجود تلقی نادرست از وظیفه پلیس، این استعداد وجود دارد که همچون 18 تیر، فرماندهی پلیس دچار هیجان سیاسی یا ایدئولوژیک شده و بجای فرو نشاندن آتش بحران، خود در آن بدمد و دامنهاش را گسترش بدهد. در این حال او نیز خواهد سوخت اما مسئو لیت برعهدۀ کسانی خواهد بود که این هشدارها را جدی نمیگیرند."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر